دارم به این فکر می کنم

اگه با پوریا ازدواج می کردم خوب بود...

با هم یک خونه کوچولو اجاره می کردیم دو اتاق خوابه.

یک اتاق میشد کتابخانه و اتاق کارمون....

یک اتاقم میشد اتاق خواب...

آشپزخونه و پذیرایی...

اتاق کارم و فقط یک فرش پهن می کردم

یک پرده پانچ زیبا.

سبز الماسی خیلی دوست دارم

پذیرایی یه فرش و دورشم مبل و تموم

توی آشپزخونه هم جهازمو می چیدم و خلاص...

پوریا مدرسه می رفت

منم سر کار خودم...

به نظرم خیلی خوبه توی این سن آدم یکی و داشته باشد که فقط کنارش آروم باشد

خدایا آدم های خوب رو سر راهمون بذار...

پوریا رو دوست دارم چون همیشه راهنمایی ام می کنه