حقوق

ولی بچه ها امشب حقوقم واریز شد تا حالا این همه پول یه جا ندیده بودم

به من میگن پول ندیده

خخخخ

کلی ذوق کردم

تا الان که یه کارت دستم بود مدام از اون خرج میکردم و کمک حالم بود کم می آوردم

به خانواده تحویل دادم

یعنی به مامانم

چون اون خیلی از خودگذشتگی کرده بود برام.

دانشجو

چند وقت پیش یکی از دانشجویانم وقتی برگشت تصحیح می‌کردم دیدم برام یه یادداشت گذاشته البته هیچی ننوشته بود توی برگش

دیدم اول نوشته که من اضطراب داشتم و بعدم خط خطی کرده بود

بعد هم یادداشت گذاشته بود که خانم نقطه چین شما خیلی آدم مغروری هستین و اصلاً هم خوب درس نمی‌دین و انتظارم دارین همه یاد بگیرن

خیلی هم دلم می‌خواد با شما رو در رو صحبت بکنم

از نظر هوشی خوب این دختری که این حرفا رو زده بود تو سطح متوسط به پایین قرار داره رابطه‌اشم اولا با من خوب بود اما بعدش تغییر کرد چون من کمی سخت گیری کردم

افسردگی دارد و توی خونه احساس بی کفایتی شدید داشت.

من به ایشون نمره ۱۲ دادم البته صفر حقش بود.

دیگه هم ندیدمش...

و دوست هم ندارم ببینمش.

یکی دیگه از اساتید هم ایشون و انداخت...

داشتم فکر میکردم شاید واقعا مغرورم .

آخه چند وقت پیش هم از طرف همکاری که با من لجه شنیدم پشت سر من گفته بود من خیلی جاه طلب و کمال گرا هستم

غرور

بچه ها به نظرتون من آدم مغروری هستم؟؟؟

ممنون میشم دوستانی که میان وبلاگم کلا ویژگی های شخصیتی من که به ذهن شون میرسه رو بهم بگید

مرسی

غیر قابل پیش بینی

جدیداً داره از کارم بیشتر خوشم میاد آخه غیر قابل پیش‌بینیه

هر روز تو اداره که میرم یه اتفاق جدید داریم

ولی خیلی ذهنم میره به گذشته

چون هنوز بعد از استخدامی ،کامل و حقوق و مزایا هنوز بهم تعلق نگرفته و بهم شغل هم ندادن..

دچار تردید شدم

امروز همکارم بهم می‌گفت یادته تو گفتی اینجا رو خیلی دوست داری

هرچی فکر می‌کنم می‌بینم که آره من چرا خیلی دوست داشتم

نمی‌دونم انشالله خیر باشه

ولی محیطی که توش کار می‌کنم و دوست دارم

اورژانسی

امروز داشتم با همکارا خداحافظی می‌کردم بعد گفتم اگه این لحظه یه دفعه یک بیمار بدحال بیاد چیکار کنیم

همکارم گفتش که زبونتو گاز بگیر الان ساعت ۲ می‌خوایم بریم

بعد یه کارورز جدید هم به جمع ما اضافه شده

ساعت ۲ شد همه می‌خواستیم از اتاق بیایم بیرون در همین حال صدای یه خانمی میومد که بسیار بدحال بود

رئیس گفت خانما صبر کنید

ایشون حالشون خوب نیست آرومشون کنید

بعد همکارام می‌خواستن برن

من دلم می‌خواست که کمک کنم بهشون گفتم شما برین من می‌مونم

بعد این دختر که کارورزه جدیدمون هست می‌خواست بمونه گفتم نه تو هم برو من خودم می‌مونم

خلاصه اینکه همه رفتند من هم در اتاقم رو باز کردم اون خانم را هدایت کردم به اتاقم

می‌گفت که تشنج دارد و ممکنه هر لحظه دچار تشنج بشه

من رفتم براش یه لیوان آب بیارید

بندگان خدا همه رفتن به دنبال آب

بعدش داخل اتاقم که رفتم دیدم یه آقایی اومد

بهم گفت بازرس اومده ر طور می‌تونی خانمو آروم کن

من خیلی جدی گفتم باشه

فقط اینکه لطف کنین یه لیوان آب براش بیارین

اونم بی‌تفاوت رفت

خلاصه اینکه بیشتر آرام سازی روانی انجام دادم تا آرام گرفت

کار به بیمارستان نرسید.

دچار حمله تشنج هم نشد.

اون و همکاران فرستادند بره.

بعدش تا من از اداره خارج شدم ساعت سه شد...

امروز

امروز در محل کار جدیدم

همکاران بهم مسئولیت می دادند...

بیماران و ارجاع می دادند پیش من....

منم کار انجام میدادم...

بعضی چیزها رو هم ازشون یاد گرفتم.

بعد این همکارم که اتاق کناری ماست.

اومد پیش من گفت شما بلدی سامانه....

گفتم بله.

بعد گفت چطوری میزنی آمار صفر نمیشه

گفتم مال همین چند روز و زدم.

اومد بالای سرم ایستاد بهم یاد بده.

گفت بزن از اول ماه.

منم از اول ماه رو شروع کردم به زدن.

همه رو صفر کردم و یاد گرفتم

یه همکار دیگرمونم فرستاد مراجعه رو پیش من

من بلد نبودم متن بنویسم رفتم پیشش نمونه رو نوشتم یادگرفتم

شیرینی

امروز می‌خوام یه خاطره از محیط کار جدیدم تعریف کنم قرار بود بریم ماموریت کاری

و یکی از همکاران اومده بود دنبالمون از قضا یه بنده خدایی ترفیع گرفته بود به خاطر این مسئله می‌خواست شیرینی بده

شیرینی‌ها را تعارف کرد نم که عاشق شیرینی خامه‌ای نارنجکی یه دونه برداشتم همکارم هم یه شیرینی برداشت حرکت کردیم به سمت در خروجی اداره

یه دفعه دیدیم که اون همکار داره داد می‌زنه صدا می‌کنه که کجایید

از یه طرف اون عصبانی بود از طرفی هم ما در حال خوردن...

وقتی اومد داخل من خندم گرفت و پشتمو کردم بهش...

یه دفعه گفت که شما گرسنه‌این

همکارم در اتومبیل که نشستیم گفت که یکی از همکارا شیرینی می‌داد نمی‌شد نگیریم

موقع رفتن هم این یارو آنقدر تند رانندگی می‌کرد

من تا حالا اینطوری رانندگی ندیده بودم ی‌گفت عجله دارم

راهپیمایی

امروز از اپل صبح رفتم برای راهپیمایی...

با همکارانم بودیم

دیگه برگشتیم خونه حسابی خسته شدم.

هوا هم سرد بود.

۲۲ بهمن

وعده ما فردا ۲۲ بهمن ....

امروز

امروز توی اداره بودم همکارم بیرون بود رفته بود به ماموریت

بعد زنگ زد که دارم برمی‌گردم اداره بیرون انقدر سرده برام چایی بزار ین

من رفتم واسش چایی دم کردم

موقعی که برگشتم توی اداره

دیدم که یه آقایی داره حبت می‌کنه قیافش خیلی برام آشنا بود فکر کنم مسئول حراست بود

که توی دوره آموزشی استادمون بود.

کلی با همکارام حرف می‌زد و لند بلند می‌خندیدن و غیره

منم توی اتاق کناریم رفتم نشستم

بعد که رفتم چای آوردم این آقا درو برام باز کرد

به همکارم که توی پذیرش نشسته بود گفتم

داخل فلاکس چایی خشک ریختم باید رنگ بگیره

اون آقا داشت نگاه می‌کرد بعد من از در خارج شدم اومدم بیرون

دوباره از دم در کنار رفت تا من رد بشم احساس می‌کنم

حواسش به من بود.

رفتم داخل اتاقم اونم خداحافظی کرد و رفت

بعد چند دقیقه

به بهانه چای خوردن رفتم

بعد یه دفعه دیدم اون آقا اومد وارد ذیرش اداره‌مون شد یه نگاه به من کرد بعد گفت مرسی از جایی که بهم دادین خندید و رفت

همکارمم بهش گفت خوب بفرمایید چایی

گفت نه بالا خوردم و رفت

خندم گرفت داشت متلک می‌انداخت

به همکارم گفتم اون آقا از حراست بود

یک عجوزه که جدید اومده و رفیق مارگارته و من ازش به شدت متنفرم

گفت میگم چقدر آشنا ست.

بعد همکارم گفتش که نه فلان قسمت کار می‌کنه اونجایی که شما میگین نیست

ولی به نظر من همون بود

یه همکار دیگه هم گفتش که اونایی تو حراست کار می‌کنند معمولاً اسمشونو عوض می‌کنن

با نام واقعی خودشون و معرفی نمی کنند.

ولی حواسش به من بودددددد

شایدم چون من و تا حالا ندیده

می خواد کشفم کنه.

این یارو که من دیدم بازم میاد.

کلا از حراست می ترسم

پوریا

قرار بود این هفته برم مدرسه پوریا....

مدرسه ها تعطیل شد....

حالا من باهاش قرار میدارم .

عشقم دلم براش تنگ شده....

الان جدیدا روزی یکبار بهم پیام میده....

دیشب یه ویس فرستاد.

آموزشی بود

امروز دیدم پیام داده کانال پرسشنامه دارید

گفتم چه پرسشنامه ای می خواین

نوشت کلا ...

یعنی همین طوری پیام داده...

دفعه قبل هم هر چی بهش پیام میدادم باهاش قرار می گذاشتم

یه اتفاقی می افتاد کنسل میشد.

دعا کنید دیدار میسر بشه.

خیلی دوستش دارم

یعنی کلا جوان خوبیه.

با محمد زمین تا آسمان فرق دارد

قولش قوله....

جوانمرد هست

تا حالا از مرزهای رد نشده....

اینارو دوست دارم

جاه طلب

دیروز یکی از دوستام بهم گفت که مارگارت بهش گفته

یک نفر آدم جاه طلبی است.

و خودشو برتر می داند.

آدم کمال گرایی است...

من فقط به حرفاش گوش دادم و گفتم من که خانم مارگارت و می‌دونم نگاهش به من مثبت نیست اما من دوستش دارم از ته قلبم.

توی دلم گفتم...

دقیقاً درست میگه من آدم جاه طلبیم

اون از جای خودش می ترسد...

وحشت عجیبی دارد.

نانوایی

امروز رفتم نانوایی نان بخرم.

موقع برگشت دیدم یه گربه زیر یه ماشین است نان و که دید میو میو می کرد....

به پلاستیک نگاه می کرد.

من ایستادم بهش نان بدم اونم ایستاد وقتی نان و انداختم جلوش.

.با دهنش گرفت و با خودش برد.

پوریا

چند شبی است پوریا برام پیام می‌ذاره....

منم میرم پیاماشو می خونم جواب میدم.

قرار شد برم مدرسه شون....

خیلی خسته ام

دانلود آهنگ

امشب این آهنگ و دارم گوش میدم

دوست داشتید دانلود کنید

دانلود آهنگ مارتیک کم جرات

کلا یه آهنگ و صد بار گوش میدم....

بعدش یه آهنگ دیگه...

پزشک

امروز رفتم پیش دکتر

بخاطر سرفه هام...

بهش گفتم شرایطمو

نفس تنگی ها و حال بدمو...

بهم گفت آلرژی است اسپری سالبوتامول و عوض کرد یه چیز دیگه بهم داد...

کلی هم شربت برای تنفس...

کلی هم ممنوعیت غذایی برام نوشت....

از استرس هم که باید دوری کنم.

فقط حواسم پی احوال خودمه

از هر چیزی عصبی ام کنه دوری می کنم.

بی خیال دنیا...

تحقیق

دارم یه تحقیق انجام میدم.

کامپیوتر مدام خاموش میشه....

نمیدونم چرا ....

روی اعصابمه....

کلا در حال ری استارت شدنه.

کار آماری اش و انجام بدم تمومه ....

تمرکز

تمرکز کردم روی پوریا....

یه کم بالا و پایین کنم ببینم چه مرگشه...

باید بفهمم مجردها یا نه....

دلم گرفته.....

دیشب خونه خواهرم.رفتیم

این خواهر زاده ها گریه می کردند که بیایین همینجا بمونید

ما هم رفتیم ولی به خونه اونا عادت نداشتیم خواب مون نمیومد

من و مامانم بیدار ساعت پنج صبح دو ساعت خوابیدیم.

بعدشم برادرزاده ام هم بود

سه تایی ماشین گرفتیم اومدیم .

بابا جون هم که همون دیشب اومد گفت من فقط خونه خودمون

راست میگن هیچ جا خونه خودت نیست حتی اگه توی تشت طلا باشی.

ولی الان واقعا توی اتاق خودم کنار بخاری

گرم و راحته...

خدا را شکر

پوریا

دیشب دیدم نصف شبی ساعت 12پوریا پیام داده ....

نوشته بود من تازه اومدم

نمیدونم اون زن کی بود....

ولی پوریا با عکس من که قبلا براش فرستادم

برام پوستر پادکست درست کرده بود.

که خیلی زیبا شده بود.

بعدشم بهم گفت برات بازم درست می کنم.

اگه متاهل باشه برای یک دختر وقت میذاره؟

اونم نصف شبی...

اینکه زنش هم کنارش باشه؟

بعدشم من پادکست براش فرستادم با صدای خودم

گفتم چطوره اول گفت جالب نشده

بعد یه سوال پرسید براش کلی توضیح دادم در قالب ویس

بهم گفت

بیانتون هم بهتر شده

هر چی خودمانی تر صحبت می کنی جذاب تر هست

باید ببینمش....

تنها راهش همینه اگه متاهل باشه حلقه می‌ذاره....

.....

میگم دو روزه پوریا برام لینک می فرسته منم تایید می کنم.

بعد اینکه امشب

یکدفعه دیدم

دوباره فرستاده بعد من یه سوال پرسیدم

صوت فرستاد

وقتی داشت صوت می فرستاد یکی در اتاقش و باز کرد صداش کرد برای شام صدای یه خانم بود.

یعنی زن داره؟؟؟؟؟؟؟

چون من تا جایی که در جریان بودم خونه گرفته بود.

تنها زندگی می کرد.

الان یه دفعه یه خانم

....

دیگه ازش بدم میاد رفت ساعت ده شب شام بخوره

هنوز نیامده.

عجیب نیست ؟؟؟؟

پس زن داره

کاش وقتی ازم می پرسید متاهلی یا مجرد منم ازش می پرسیدم

دیگه کارش ندارم

نکبت....

حالا که من کارمند شدم بهتر از اون

و انتخاب می کنم.

دامن

امشب یه دفعه یادم افتاد از دامن‌های کلوشی که مامانم برام می‌دوخت

بچه که بودم هر وقت مامانم می‌خواست برام دامن بدوزه هش می‌گفتم

برام دامن کلوش بدوز گرنه نمی‌پوشم

اونم می‌دوخت عاشق این بودم که وقتی دامنمو می‌دوزه

دور خودم چرخ بزنم و این دامن باز بشه

همیشه خدا بهش می‌گفتم رنگ مشکی بدوزه

بهش می‌خوام بگم ببینم الان که دیگه من دختر بچه کوچولو نیستم

بازم برام می‌ دوزه یا نه.....

صبح

صبح که رفتم اداره....

هفت و پنج دقیقه رسیدم .

پنج دقیقه دیرتر ...

بعدش یه ساندویچ پنیر درست کرده بودم خوردمش...

تا ظهر همکارم تخمه برام گذاشته بود خوردم

یک ساعتی هست خونه ام.

دل درد شدید دارم

نمیدونم چی شده....

غذا هم خوردم اما اسهال افتادم.

بی حالم.....

تب هم دارم.

محل کار

محل کار جدید که رفتم

کارهاشون زیاد بلد نیستم....

سعی کردم از همکارم یاد بگیرم.

همکارم به آدم اهمال کار است میاد فقط حرف میزنه...

یه توبیخ خورده

انشاالله حل بشه...

من فرماشو نگاه کردم داغونه....