یادداشت های یک دختر مهربان

امروز رفتم اداره خیلی روز خوبی بود

اولش رئیس نبود قرار بود باهاش برم یه جایی بیرون از اداره

بهش زنگ زدم گفتم از طرف فلان اداره دعوت شدیم گفت که صبر کن منم میام با هم بریم

وقتی هم اومد یکی از همکارا رو فرستاد دنبالم که بریم

بدش منو خودش با هم رفتیم

یه خانم دیگه رو هم با خودم بردم

بعدش برگشتیم اداره بهمون کادو داد و کلی هم سبد کالا انگار خود رئیس ترتیب داده بود

از وقتی که ایشون اومدن اداره ا تغییر واقعاً داریم احساس می‌کنیم

بعضی وقتا با خودم میگم منو باش به خاطر اون رئیس قبلی و رفتنش ناراحت بودم

و این رئیس جدیدمون واقعاً آدم قدرشناسی هست